در روزگار امروز شاید خیلی چیزها سر جایش نیست؛ اما چه چارهای هست جز صبوری و پذیرش این واقعیت که قرار نیست امور دنیا همیشه به میل ما رقم بخورد؟
تلخی هست؛ سختی هست؛ اشک و بغض و ناامیدی هست؛ اما خدا هست و این بزرگترین دلگرمی ماست.
خداست که میبیند و میشنود و اوست که برگها را از درختان میریزد و حتی یک برگ جز به اذن او بر زمین نمیافتد.
گویی حافظ با این اشعارش، دل ما را آرام میکند که حواسمان باشد گوهر درونی خود را از دست ندهیم:
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
به صدر مصطبه بنشین و ساغر مینوش
که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
هوای مسکن مألوف و عهد یار قدیم
ز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس
به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضای ایزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس