هر چه تعداد مسوولیتهای شما بیشتر باشد، استرسهای کوچکتر، به طور غیرمنتظره در قسمتهای گوناگون زندگی شما ظاهر میشوند و گسترش مییابند: داشتن فرزند، مهاجرت، ورود به یک شغل جدید، شرکت در یک پروژه مهم داوطلبانه و.... بیشتر ما، با باری که این مسوولیتها به زندگیمان اضافه میکنند، آشنا هستیم. زمانی که این تغییرات بزرگ رخ میدهند، دوستان و خانواده ما اقدام به حمایت از ما میکنند. اما افزایش مسوولیتها در دُزهای کوچکتر هم اتفاق میافتد. برخلاف تحولات بزرگ و اساسی در زندگی، وقتی خردهاسترسها زیاد میشوند، آنها را به بشقابهای پر قبلی اضافه میکنیم، بدون اینکه به مجموع باری که در حال حمل آن هستیم، فکر کنیم.
خرده استرسهایی که مسوولیتهای ما را در محیط کار افزایش میدهند، اغلب به خاطر میزان زمانی که برای همکاری با دیگران نیاز داریم، تشدید میشوند. زمانی که انتظار میرود چابک باشیم، چند وظیفه را همزمان مدیریت کنیم، در چند تیم با وظایف متعدد حضور داشته باشیم و به درخواستهای آنی مدیر و مشتریان همزمان پاسخ دهیم، یعنی افزایش مسوولیت و بار کاری، اغلب در قالب درخواستهای سادهای به سوی ما سرازیر شده و کسی پیچیدگی آنها را در نظر نمیگیرد.
دو پروژه میتوانند از نظر حجم کار موردنیاز، مشابه به نظر برسند. اما اگر یکی از آنها سه حوزه کارکردی در دو منطقه زمانی مختلف را دربربگیرد و در عین حال دو رهبری داشته باشد که از یکدیگر خوششان نمیآید و به منابعی از یک واحد با اولویتهای مختلف هم نیاز داشته باشد، داستان طور دیگری رقم میخورد. اتمام چنین پروژهای، نسبت به پروژه دیگری که تعداد یکسانی از افراد روی آن کار میکنند، به کار و زمان بیشتری نیاز دارد. افزایش مسوولیتها استرس را نه تنها به دلیل خود کار، بلکه به دلیل اثرات مشارکتی کار، بالا میبرد. افزایش مسوولیتها، در زندگی شخصی ما نیز رخ میدهند و همیشه ناشی از مسوولیتهای خانوادگی اضطراری مربوط به والدین یا همسرمان نیستند، بلکه بار مسوولیت نسبت به اعضای خانواده گستردهترمان هم میتواند خردهاسترس ایجاد کند. مثلا ممکن است نیاز باشد ما از والدین پیرمان مراقبت کنیم، اما خویشاوندانی که هیچ اطلاعاتی در مورد وضعیت روزمره زندگی والدین ما ندارند، بدون اینکه کمکی هم کنند، در مورد این موضوع نظرات شخصی بدهند و استرس ما را تشدید کنند. البته، افزایش مسوولیت هیچگاه بدون پیشزمینه اتفاق نمیافتد. از آنجا که برای رسیدگی به این مسوولیتها قبلا تلاشی صورت گرفته و احتمالا به نتیجه نرسیده، استرس ما زیاد میشود.
یکی از افرادی که با او مصاحبه شده، یکی از کارهای اضافهاش را که خودش آن را «تکلیف والدین» مینامد، تکالیف مدرسه فرزندش میداند که او به تنهایی از پس انجام آن در خانه برنمیآید. این وظایف نیازمند برنامهریزی و آمادهسازی هستند و اغلب باعث میشوند خسته شوید یا مجبور شوید وسایلی را در دقیقه ۹۰ تهیه کنید (آیا تا به حال مجبور شدهاید بعد از ساعت ۸ شب بیرون بروید تا برای کاردستی مقوا تهیه کنید!؟) این وظایف همیشه غافلگیرتان میکنند. به عنوان مثال، فرزندتان یک روز مانده به تعطیلات آخر هفته میگوید که اول هفته باید یک گزارش مهم تحویل دهد و به این ترتیب برنامههای آخر هفته شما خراب میشود. اضافه کردن حتی یک پروژه اینچنینی به لیست کاملی از کارهایی که باید انجام شوند، میتواند به کل خانواده شما استرس بدهد. فرزندتان از بیصبری یا ناامیدی شما نسبت به پروژه، استرس میگیرد. همسرتان وقتی نمیتوانید پروژهای را تمام کنید یا از او میخواهید همکاری کند، دچار استرس میشود. ممکن است به خاطر اختلال و حواسپرتی ناگهانی که تکالیف مدرسه فرزندتان ایجاد کرده، در محل کار از کارتان بزنید و این استرس در همه ابعاد زندگی شما منتشر میشود.
اثرات ثانویه افزایش مسوولیتها ممکن است بهویژه آسیبزا باشند. افزایش مسوولیتهای کاری خودشان به اندازه کافی بد هستند، اما مساله دردناکتر این است که استرس آن به داخل خانه شما منتقل شود. وقتی با خرده استرسهایی که از کار گرفتهاید به خانه میآیید، نمیتوانید بهترین حضور را در خانه داشته باشید. ممکن است تا دیروقت در محل کار بمانید یا از تعهدات خانوادگی عقب بیفتید و همه افرادی را که در این فرآیند حضور دارند ناامید کنید. اما ناتوانی در توجه نشان دادن به اعضای خانواده، تاثیر عمیقی بر خوشحالی روزمره آنها خواهد داشت. همه آن را حس میکنند. افزایش مسوولیت در خانه هم ناگزیر منجر به استرس داشتن در محیط کار میشود؛ هم به این دلیل که مجبورید سختتر کار کنید و هم به این دلیل که باید تقاضاهای مختلف در محیط کار و خانه را همزمان مدیریت کنید. کار کردن تا دیروقت شب یا صبحهای خیلی زود، برای مغز شما ضرر دارد. سطح کورتیزول افزایش مییابد و خسته میشوید. وقتی به طور مداوم با مشکلات مواجه هستید، به سختی میتوانید حضور مثبت همزمان در محل کار و خانه داشته باشید. این استرسها به حدی رایج شدهاند که بسیاری از افراد در زندگی خود به افزایش تدریجی مسوولیتها عادت کردهاند که آنها را مجبور میکند به شیوههایی که کمترین آسیب را ایجاد کند واکنش نشان دهند. یکی از مصاحبهشوندهها گفته که صبحهای یکشنبه برای او به بهترین زمان برای کار تبدیل شده است. قبلا او از جنبههای معنوی و اجتماعی رفتن به کلیسا لذت میبرد، اما حالا برای این کار وقت ندارد. یکشنبهها تنها روز هفته است که او شبش را خوب میخوابد و صبح میتواند چند ساعتی را پیش از بیدار شدن خانوادهاش کار کند. تا وقتی ما در مورد اثر خرده استرسها در زندگی روزمرهاش صحبت نکرده بودیم، او حتی نفهمیده بود که چقدر از خودگذشتگی کرده است تا بگذارد یکشنبه به بهترین روز کاریاش تبدیل شود.
منبع: کتاب The Microstress Effect