برای نویسنده حرفهای، خواندن یعنی دوباره خواندن.
خواندن کار ماست. نویسندۀ حرفهای باید برنامهای جدی و دائمی برای مطالعه داشته باشد. یکبار خواندن هم کافی نیست، برای یادگیری واقعی باید بعضی از آثار را بارها و بارها بخوانیم و یادداشتبرداری کنیم.
برای نویسنده حرفهای، خواندن یعنی دوباره خواندن.
خواندن کار ماست. نویسندۀ حرفهای باید برنامهای جدی و دائمی برای مطالعه داشته باشد. یکبار خواندن هم کافی نیست، برای یادگیری واقعی باید بعضی از آثار را بارها و بارها بخوانیم و یادداشتبرداری کنیم.
رونویسی را دستکم نگیریم.
چشمهایم را بستهام، حالا بهتر میبینم.
-گویا
گاهی بهتر است چشمهایمان را ببندیم و بنویسیم.
وقتی با چشمهای بسته مینویسیم، حس میکنیم آزادتریم، حس میکنیم منتقد درونمان سکوت کرده.
نوشتن با چشمهای بسته مثل مراقبه است، انگار تمام تمرکزمان جمع میشود روی چیزی که مینویسیم.
با چشمهای بسته، تمام پریشانیها و حواس پرتی ها دور میشوند.
گاهی هم به جای بستن چشمها، باید چراغ اتاق را خاموش کنیم.
در تاریکی نوشتن تجربهی غریبیست.
نباید نگران در هم رفتن کلمهها و جملهها باشیم.
معمولاً بعد از باز کردن چشمها و روشن کردن چراغ، از روشنایی و باز بودن نوشتههایمان شگفتزده میشویم.
وقتی در توصیف صحنهی خاصی گیر میکنیم یا زمانی که میل داریم نوشتهمان پر رنگ تر و محسوستر باشد، میتوانیم سراغ راهکاری ساده اما موثر برویم.
حواس پنجگانه را لیست کنیم و جلوی هر کدام تا جایی که میتوانیم درباره صحنهای که در ذهن داریم بنویسیم.
گاهی ممکن است در توصیف حسی مثل چشایی چیزی برای نوشتن نداشته باشیم، مهم نیست، معمولاً بعد از نوشتن دو یا سه حس اول به نتیجه مطلوبی میرسیم.
من به ترتیب زیر مینویسم:
بینایی
شنوایی
بساوایی
بویایی
چشایی